یادداشت احترام برومند برای محمدعلی کشاورز/

«ممدل» و دوستش

چند سال آخر زندگی را نتوانست نقش آفرینی کند اما مردم داری، خوش رفتاری و تواضع او باعث شده بود در مناسبتهای مختلف همه دورش باشند و او چراغ نورانی محفل...


احترام برومند/ بعضی از آدم ها وقتی می روند، بخشی از خاطرات و جوانی ما را با خود می برند، گرچه صدها خاطره برای مردم به جا می گذارند. پانزده یا شانزده ساله بودم، مدرسه اسدی می‌رفتم، چهارراه آبسردار، روبه روی اداره هنرهای دراماتیک. صبح زود که به مدرسه می رفتم اتوبوس درست جلوی اداره هنرهای دراماتیک می ایستاد و من پیاده می شدم و با کنجکاوی نگاهی به در نیمه باز هنرکده می انداختم. خبری نبود. ظهر که تعطیل میشدم چشم هایم از آن سمت خیابان دودو می زد؛ آیا چهره آشنایی خواهم دید؟ یکی از آنها که چهارشنبه شب ها در تلویزیون «ثابت» به طور زنده نمایش های شان را می بینم. خیلی ها را به اسم نمی شناختم؛ او که کمی چاق و تنومند است؟ او که قدش کوتاه است و موی سیاه دارد؟ آن خانم که بلوند و خوشگل و ظریف است؟ آن خانم که خیلی جدی است؟ آن جوان بانمک موفرفری؟ اما هیچ گاه فکر نمی کردم روزی سرنوشتم چنان با تناتر گره بخورد که هنوز پس از پنجاه سال – با بیش تر؟ – غم خوارش باشم و نگران فرزندان و نوه هایش.
سال ۱۳۴۷ با یکی از همان ها که از آن درِ جادویی بیرون می آمد آشنا شدم، و عاشق. دیدار کسانی مانند غلام حسین ساعدی با محمدعلی جعفری برایم مثل یک خواب بود. اسفند ۱۳۴۷ ازدواج کردم. حالا در معاشرتها و رفت و آمدها آن چهره ها را با آن چه در آن تلویزیون سیاه و سفید دیده بودم مطابقت می دادم و حرف هایشان را با اشتیاق می شنیدم و درباره آنها سؤال می کردم جمیله شیخی، محمدعلی کشاورز، مهین شهابی عباس جوانمرد، پرویز صیاد و… حالا این نام های جادویی برایم واقعیت می یافت. همیشه ناچار بودم عکس ها و نمایشنامه های دست خط و تایپ شده و کاغذ و کتاب ها و عکس های مربوط به نمایش ها را جمع و جور کنم اما شاید هیچ گاه من جوان ۲۱ ساله اهمیت تک تک آنها را درک نمی کردم. خیلی از عکس ها با امانت دادن به روزنامه نویس های از من منظم تر و خوش قول تر، دیگر به دستم نرسیدند!
داود شوخ طبع بود، خاطرات شیرین کار با همکارانش را برایم تعریف می کرد؛ به خصوص اتفاق های جالبی که در سال های ۱۳۴۲ تا ۱۳۴۵ و در حین اجراهای زنده تلویزیون پیش آمده بود. محمدعلی کشاورز بسیار شیرین و دارای طنز بود. چند خاطره جالب و بانمک از او هنوز در ذهنم باقی است که گفتنی و نوشتنی نیست. حالا در آن سال ها کم کم تئاتر و آن شور و هیجان تالار ۲۵ شهریور (سنگلج فعلی) می رفت که از رونق بیفتد. دل‌زدگی‌ها و گلایه ها از اوضاع تئاتر و نمایش پدید می آمد که جای بحث آن اینجا نیست. رفته رفته سینما توانست راه کسانی را که روزی در فرهنگ و هنر و اداره تئاتر دور هم جمع بودند و اکنون هر کدام را که نامی بزرگ هستند جدا کند. اما بین برخی، دوستیها عمیق تر و ماندگار بود و اگر ماهها از یکدیگر بی خبر بودند باز در نقطه ای به رسیدند و خاطرات و دل بستگی‌هایشان یکی بود. عزت الله انتظامی، علی نصیریان جمشید مشایخی و محمدعلی کشاورز تنها نامهایی بزرگ در آسمان هنر ایران نیستند. که به «یقین» هستند؛ اما آنچه در قلب من از سر عشق و رفاقت بود، پشت گرمی و مهر و عطوفت هر یک به دیگری بوده که البته و بدون شک ریشه سترگ آن در گذشته است.
وقتی فیلم کوتاهی را که یک کانال خارج درباره استاد محمدعلی کشاورز ساخته بود دیدم، چندین و چند تصویر از نمایش های مشترک با داود نیز وجود داشت. باز بیشتر فهمیدم که وقتی شوهرم بیمار بود چه طور تا آخرین روزها «ممدل» را چنان ادا می کرد که پنداری کودکی، دوستش را خطاب می کند. وقتی مهربانی ها و عطوفتهای کشاورز را به خودم و فرزندان و نوه هایم دیدم، در تمام دوران بیماری و پس از رفتن دوستش فهمیدم زنجیر دوستی بین اینها محکم تر از آن است که دیگران می اندیشند.
حالا باز من پشتیبان و دوست عزیزی را از دست دادم. متأسفم برای خودم، برای مردم ایران که هنرمند توانا و باوجدانی را از دست دادند متأسفم که محمدعلی کشاورز هنوز سیراب نشد از عشق بازیگری. چند سال آخر زندگی را نتوانست نقش آفرینی کند اما مردم داری، خوش رفتاری و تواضع او باعث شده بود در مناسبتهای مختلف همه دورش باشند و او چراغ نورانی محفل… روحش شاد.

 

منبع: ماهنامه فیلم

 

کلید واژه:
گروه بندی: اخبار , ویژه ها

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است