• کد خبر: 4838
  • گروه : اخبار , ویژه ها
  • تاریخ انتشار:15 مرداد 1401 ساعت: 09:38

«یاغی»؛ راوی زندگی پررنج آدم‌های کف خیابان

محمد کارت با «یاغی» نشان داد که این توانایی را دارد تا راویِ زندگی پُر رنج آدم‌های کف خیابان باشد؛ آدم‌هایی که انتخاب‌های زیادی ندارند و با کوچکترین اشتباه در مسیر تباهی قرار می‌گیرند.


پس زمینه هولناک

روزم را با «ویدئوی تیراندازی مرگ‌بار در کرج» شروع می‌کنم: چند مرد خیلی عادی در مغازه‌ای ایستاده‌اند. ماشینی جلوی مغازه توقف می‌کند، سه نفر از ماشین پیاده می‌شوند و شروع به تیراندازی به آن‌ها می‌کنند. همه‌چیز خیلی سریع اتفاق می‌افتد، آن‌قدر سریع که ممکن است متوجه این موضوع نشوید که افراد مسلح شات‌گان در دست دارند. به احتمال زیاد هر بیننده‌ای بعد از دیدن این ویدئو علاوه‌بر این‌که ممکن است اندکی بترسد به این موضوع فکر خواهد کرد که مگر چه اختلافی بین این آدم‌ها وجود داشته یا آن مردی که به سادگی به قتل می‌رسد مگر چکار کرده که برای کشتنش این‌گونه هجوم آورده‌اند. به بیان دیگر داستان پشت این ویدئو چیست؟

روزی نیست که خبر یا ویدئوی تازه‌ای از زورگیری‌های عجیب‌و‌غریب یا درگیری‌های دسته‌جمعی منتشر نشود. با جست‌وجویی ساده در شبکه‌های اجتماعی حتی می‌توانید شاهد مواردی باشید که به شکل رسمی منتشر نشده‌اند و  ابعاد هولناک‌تری دارند. چه شد که این رفتارها شکلی یومیه به خود گرفت و آدم‌هایی از پس چنین رفتارهایی رشد کردند که هیچ اِبایی از انجام خشونت‌بارترین رفتارها ندارند؟

سینمای ایران چند سالی‌ است تلاش کرده آدم‌هایی از این دست، رفتارها، شکل زندگی، دغدغه‌ها و آرزوهایشان را در دل داستان‌هایی با میزان خشونت بالا به تصویر بکشد. فیلم‌هایی نظیر «مغزهای کوچک زنگ زده»، «شنای پروانه»، «صحنه‌زنی»، «علف‌زار» و… کوشیده‌اند با محوریت قرار دادن زندگی اراذل و اوباش به بخشی تاریک از زندگی در ایران امروز نور بتابانند. این‌که این آثار تا چه میزان در این کار موفق بوده‌اند یا تا چه اندازه در بازنمایی چنین شرایطی محق هستند، مسئله مهمی ا‌ست که باید مورد بررسی قرار گیرد اما نکته مهم تفاوت زندگی و مَنش اراذل و اوباش این فیلم‌ها با لات‌هایی‌ است که در فیلم‌فارسی‌ها دیده‌ایم.

اگر لات‌های این فیلم‌ها از پسِ دزدی و دعوا و قمار و بدمستی به دنبال مرام و معرفت و دوستی و جوانمردی بودند، دنیایِ اراذل و اوباش امروزی خالی از این مفاهیم است. آدم‌های بی‌اصول، مُفت‌بَر، نامرد و شیادی که  به خودشان، خانواده و رفیق‌شان هم رحم نمی‌کنند چه برسد به دیگران. از این‌رو، با آدم‌هایی متفاوت رو‌به‌رو هستیم که داستان زندگی‌شان شاید برای بسیاری خوشایند نباشد اما به همین سادگی هم نمی‌شود وجود آنها را کتمان کرد و با برچسب «فیلم‌فارسی» قال قضیه را کند.

داستان: بی نام و نشان بودن

پس از سریالِ «سیاوش» که در بخشی از سریال به زندگی اراذل و اوباش می‌پرداخت و در برقراری پیوند میان داستان اصلی با این خط داستانی فرعی ناتوان عمل می‌کرد، حالا در سریال «یاغی» این افراد در کانون توجه قرار دارند و کلیت سریال بر اساس زندگی آن‌ها شکل می‌گیرد. «یاغی» دوربینش را به دل خانه و زندگی آدم‌هایی می‌برد که کمتر تصوری از جزئیات زندگی آن‌ها داریم. تصور ما از آن‌ها یا بهتر بگویم آن‌چه از آن‌ها در رسانه‌ها دیده‌ایم، محدود به بخشی از زندگی آن‌هاست که با شرارت و خلاف همراه است. اما «یاغی» دل به دغدغه‌های آدم‌هایی می‌سپارد که نه می‌توان دوست‌شان داشت و نه می‌توان نادیده‌شان گرفت.

قسمت اول «یاغی» به معرفیِ جاوید (علی شادمان) اختصاص دارد. جوان بی‌هویتی که بار سنگین حرام‌زادگی را به دوش می‌کشد و با وجود استعدادی که در کُشتی دارد، زیر دست اِسی قلک (با بازیِ امیر جعفری) تبدیل به دزدی خرده‌پا شده است. پایلوت سریال، مسئله اصلی «یاغی» را برای بیننده روشن می‌کند؛  بی‌هویت بودن. هویت انسان‌ها در ظاهر به نامی ا‌ست که در شناسنامه دارند اما هویت تنها زمانی معنای واقعی خود را نشان می‌دهد که در پیوندی ناگسستنی میان نام و نشان و جایگاه اجتماعی تفسیر شود. آدم‌های «یاغی» در آتش دیده نشدن و هیچ انگاشته شدن می‌سوزند. سرکش‌اند چون نام و نشانی ندارند و تن به هر خلافی می‌دهند چون جایگاهی در اجتماع پیرامونشان پیدا نکرده‌اند. به بیان دیگر، آن‌ها برای بسیاری اصلاً وجود ندارند تا وقتی با شرارت‌شان کاری می‌کنند تبدیل به سوژه‌ای خبری شوند.

«یاغی» به مرور مسئله هویت را از شخصیت اصلی به تمامی شخصیت‌ها تسری می‌دهد. چه اِسی قلک که می‌خواهد پیمانکار ضایعات منطقه یک باشد، چه بهمن با بازی پارسا پیروزفر که می‌خواهد به‌جای قاچاقچی هروئین، به‌عنوان رئیس شهربازی یا باشگاه کشتی به‌جا آورده شود. نکته این‌جاست که اِسی و بهمن می‌توانند آینده‌های احتمالی جاوید باشند اگر او در همان مسیری گام بردارد که در قسمت اول دیده‌ایم. اما جاوید می‌خواهد خودش را از موقعیتی که به اجبار در آن قرار گرفته نجات دهد.

بهانه‌اش عشق به اَبرا (الیکا ناصری) است ولی برای رسیدن به او چاره‌ای جز تبدیل شدن به آدمی دیگر برای جدی گرفته شدن ندارد. جاوید برای رسیدن به خوشبختی و موفقیتی که در سر دارد باید آدم دیگری شود. «یاغی» روایت شروع تازه جاوید است و موانعی که  بر سر راهش قرار می‌گیرند. به بیان دیگر، مبارزه‌ای نابرابر نوجوانی بی‌پشت‌و‌پناه با مردهایی که می‌توانند آینده بالقوه خودش باشند. یاغی بودن جاوید در چنین تقابلی معنا پیدا می‌کند.

کارگردانی: نمای باز، نمای بسته

جدا از محتوای فکر شده و تنیده شده پیرامونِ شخصیت جاوید، سریال «یاغی» طرح و توطئه داستانیِ پیچیده‌ای دارد که تا نیمه سریال به سادگی نمی‌توان از آن سر در آورد. مجموعه‌ای از خرده‌پی‌رنگ‌ها که به آرامی در هم تنیده می‌شوند تا به موقعیت هولناک شکل گرفته پیرامونِ جاوید جلوه‌ای داستانی و بصری بدهند. در نتیجه «یاغی» صرفاً به نمایش زندگی چند جوان اراذل و‌ اوباش محدود نمی‌شود و بیننده را درگیر ماجرایی پیچیده و تو در تو می‌کند. ابتدا از طریق در برابر هم قرار دادن شخصیت‌های اصلی آن‌ها را به بیننده معرفی می‌کند و در ادامه آن‌ها را در کنار هم قرار می‌دهد تا معمای مرکزی داستان را حل کنند.

محمد کارت به گواه مستندهایی که ساخته می‌تواند ادعا کند شخصیت‌های «یاغی» را از نزدیک می‌شناسد. موقعیت‌هایی که پیرامون آن‌ها شکل می‌گیرد، واکنش آن‌ها به چنین موقعیت‌هایی، شکل حرف زدنشان و ارزش‌هایی که در جمع‌های این‌چنینی شکل می‌گیرند و مبنای بسیاری از رفتارهاست. «یاغی» را می‌توان ادامه منطقی مستندهایی مثل «آوانتاژ» و «پیله» و فیلم سینمایی «شنای پروانه» دانست. کارت که سال‌ها زندگی این آدم‌ها را از نزدیک دیده، حالا این توانایی را دارد تا راویِ زندگی پُر رنج آدم‌های کف خیابان باشد. آدم‌هایی که انتخاب‌های زیادی ندارند و با کوچکترین اشتباه در مسیر تباهی قرار می‌گیرند.

اما شناختن و احیاناً هم‌نشینی با چنین آدم‌هایی یک چیز و تعریف کردن داستانی منسجم براساس زندگی آن‌ها چیزی دیگر است. کارت در مستندهایش با نزدیک کردن دوربین به شخصیت‌ها در تلاش است تصویری بی‌واسطه و عریان از آن‌ها به بیننده ارائه دهد اما در آثار داستانی چاره‌ای ندارد جز آن‌که از آن‌ها فاصله گرفته و برای پرداخت موقعیت داستانی از تصاویری باز بهره ببرد. با این حال ردپای علاقه کارت به تصاویر بسته از چهره شخصیت‌ها برای نمایش درد و استرس‌شان را هنوز هم می‌توان در «یاغی» دنبال کرد. چهره‌هایی وحشت‌زده یا مغموم که اسیر شرایطی ناخواسته هستند. چه چهره هراسان طلا (طناز طباطبایی) از ترس اسیدپاشی، چه صورت از ریخت افتاده خلیل (محمد صابری) که افسردگی پس از ترک مواد را تجربه می‌کند.

از این‌رو، کارگردانی کارت درست زمانی به چشم می‌آید که بناست شاهد صحنه‌هایی شلوغ و پُرجزئیات باشیم. صحنه‌هایی که بناست تنش و التهاب را به بیننده منتقل کنند و موتور داستان را روشن نگه دارند. اجرای چنین صحنه‌های شاید در ابتدا ساده به نظر برسد اما نیازمند صبر و توجه به جزئیاتی زمان‌بَر است که جلوه‌ای واقعی به کُنش‌ها و واکنش‌ها می‌دهد. به‌عنوان نمونه در صحنه‌ای که جاوید و دوستانش به بیمارستان می‌روند تا اَبرا را نجات دهند با این‌که اتفاق اصلی جلوی چشم بیننده در حال وقوع است در پس زمینه شاهد شکل‌گیری تنش در میان دوستان جاوید و پرسنل بیمارستان هستیم. تنها زمانی‌که به‌جای جاوید فقط به پشت سرش نگاه کنید متوجه می‌شوید شکل دادن به دعوا در بیمارستان و مقدمه و مؤخره‌اش با چه دقتی سامان‌دهی شده است.

همین‌طور صحنه‌ای که اِسی بعد از مدت‌ها به سراغ جاوید می‌آید. صحنه با نمای بسته صورت جاوید شروع می‌شود با نمای بازِ بسته شدن خیابان به توسط اِسی و همراهانش به پایان می‌رسد. جدا از صحنه‌های این‌چنینی که خالی از عنصر تعلیق، التهاب را تشدید می‌کنند، صحنه‌هایی مثل صحنه قطع کردن برق خیابان هم وجود دارند که با استفاده از رفت‌و‌برگشت‌های برنامه‌ریزی شده میان نماهای بسته و نماهای باز، تعلیق را به شکلی سینمایی به وجود می‌آورد.

هر درگیری، شرارت و زورگیری، داستانی پشت خود دارد. این‌که دیدن چنین صحنه‌ای منزجرکننده است، نافی واقعیت وجود آن نیست. «یاغی» و فیلم‌ها و سریال‌هایی که به زندگی اراذل و اوباش می‌پردازند شاید التهاب و هیجانشان را با تمسک به اعمالی نظیر قمه‌کشی و اسیدپاشی ایجاد کنند اما اعتبارشان را از شناخت آدم‌هایی کسب می‌کنند که در سایه بی‌توجهی به ریشه و هویت‌شان مثل قارچ در حال تکثیر هستند. قرار نیست به آن‌ها حق بدهیم اما نمی‌توانیم منکر داستان زندگی‌ آن‌ها هم باشیم.

 

منبع: مجله سینماتیکت/ حسین جوانی

انتهای پیام/

کلید واژه:
گروه بندی: اخبار , ویژه ها

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است