• کد خبر: 2282
  • گروه : اخبار , ویژه ها
  • تاریخ انتشار:1 اسفند 1400 ساعت: 22:10
لیلی گلستان:

بازی نوید محمدزاده را دوست دارم/ الناز شاکردوست آینده خوبی دارد

لیلی گلستان در گفتگویی سینمایی مفصل از سینما وبهترین فیلم‌های سینمای ایران سخن گفت.


 

*زندگی شما به هرحال به عنوان یک هنرمند و البته مادر یک سینماگر شاخص با سینما پیوندی دارد. چقدر این پیوند برای شما محکم و سینما برای شما مهم است؟ جایگاه سینما در زندگی شما کجاست؟

من قبل از اینکه مادر یک سینماگر شاخص باشم، دختر یک سینماگر شاخص بوده‌ام! بنابراین از کودکی با سینما عجین بودم و همیشه در خانه‌ی ما راجع به فیلم، سناریو، هنرپیشه‌ها و مواردی از این دست صحبت می‌شد. خاطرم هست که پدرم تابستان‌ها در حیاط خانه مان‌ یک پرده‌ی سینما می‌گذاشت و فیلم‌های سینمایی را روی دستگاه آپاراتی که داشتیم پخش می‌کرد. در آن محفل ها یا دوستان من مهمان بودند یا دوستان خودش و یا اصلا خانوادگی و چهار نفره فیلم می‌دیدیم و این تقریبا جزو برنامه‌ی هفته‌ای یکی دو بارِ خانه‌ی ما بود و به شکلی در حیاط خانه مان‌ سینمای خانگی داشتیم. من خاطرم هست که فیلم «مهر هفتم» اینگمار برگمان را شاید پانزده بار دیدم. هم فیلم و هم زبان سوئدی را از حفظ شده بودم !، بدون اینکه متوجه بشوم معنایش چیست. پدرم این فیلم را خریده بود و مدام نشان می‌داد و بخش‌های مهمش را برای ما تعریف می‌کرد و من آن صحنه‌ی شطرنج با مرگ را هیچوقت فراموش نمی‌کنم. فیلم «بادکنک قرمز» آلبر لاموریس هم فیلم فوق العاده ای بود و ما شاید بیش از بیست دفعه آن را دیدیم. همانطور که گفتم من از کودکی با سینما آشنا بودم چرا که اول پدرم در کار سینما بود، بعد همسرم نعمت حقیقی فیلمبردار سینما بود و دوستان مااغلب از حیطه ی  سینما بودند؛ کسانی مثل فرخ غفاری ، جلال مقدم ، مسعود کیمیایی، اسفندیار منفردزاده ، بهروز وثوقی وناصر تقوایی همیشه‌ به خانه‌ی ما می‌آمدند و دائم ما با هم معاشرت داشتیم.بعد برادرم کاوه که چندین مستند اجتماعی ساخت و آخر سر هم مانی حقیقی پسرم که هنر پیشه و فیلمساز شد .  بهرام بیضایی خیلی کم به خانه‌ی ما می‌آمد ولی من او را در استودیوی پدرم زیاد می‌دیدم و خیلی دوستش می‌داشتم؛ جوان بسیار مودب و نجیبی بود. غیر از خانه، استودیوی گلستان هم بود که آن هم در منطقه‌ی دروس بود و ما خیلی به آنجا می‌رفتیم. خاطرم هست که برناردو برتولوچی که آن زمان هنوز آنقدر معروف نشده بود و هنوز «آخرین تانگو در پاریس» را نساخته بود به ایران آمده وهرروز مهمان خانه‌ی ما بود. درواقع به استودیو می‌آمد  و پدرم میزبان او بود.شب ها هم با ماشینم او را به پارک هتل می رساندم و راننده شخصی اش بودم !.

*خانم گلستان ؛ از مواجه های سینمایی تان در پاریس هم به ما بگویید.

وقتی من در پاریس درس می‌خواندم پدرم آمده بودپاریس برای کار فیلمش و یک روز به من گفت که امروز قرار است ناهار را با دو آقا صرف کنم و تو هم اگر دوست داری و مدرسه نداری همراه من بیا. ما به رستورانی رفتیم که با آن دو آقا قرار داشتیم و زمانی که پدرم می‌خواست ما را به هم معرفی کند، متوجه شدم که یکی از آنها فرانسوا تروفو و دیگری ژان لوک گدار بودند! . من «چهارصد ضربه» را از تروفو دیده بودم و عاشق فیلم‌های ژان لوک گدار بودم و از دیدنشان گیج شده بودم. یعنی در تمام مدتی که آن‌ها غذا می‌خوردند، بس که هول بودم نمی‌دانستم چه باید کنم و مدام فکر می‌کردم که کاش یکی از این دو نفر من را کشف کند! و در فیلمش بازی دهد که البته متاسفانه این اتفاق نیفتاد و من توسط گدار یا تروفو کشف نشدم! این‌ها را تعریف کردم که بگویم من از کودکی با سینما عجین بودم. یک کارگردان معروف دیگر را هم دیدم که این‌ها همه از بخت زندگی من بود. داستان از این قرار بود که پدرم جایزه‌ی طلای ونیز را برای فیلم مستند «یک آتش» گرفته بود و غیر از اینکه آن مجسمه‌ی طلایی را به او داده بودند، گفته بودند که بعد از فستیوال فیلم‌های مستند، فستیوال فیلم‌های سینمایی خواهد بود و شما دعوت دارید که با خانواده یک هفته به فستیوال بیایید و مهمان ما باشید. پدرم کار داشت و گفت که نمی‌تواند برود،ودر نهایت من و مادرم به ونیز رفتیم و هر شب در فستیوال، فیلم می‌دیدیم. یکی از آن شب‌ها که به فستیوال رفته بودیم ، به تماشای فیلمی نشستیم که من خیلی آن را دوست داشتم. زمانی که از سینما بیرون آمدیم دیدم که خیابان خیلی شلوغ است و آرتیست فیلمی که دیده بودم با آقای دیگری آنجا ایستاده بود که متوجه شدم آن آقا کارگردان همان فیلم است . من یک کتابچه‌ی قرمز و یک قلم زیبا داشتم و از همه امضا می‌گرفتم .از آرتیست‌های زیادی امضا گرفتم و چون از فیلم هم خیلی خوشم آمده بود بدون اینکه بدانم او کیست رفتم تااز کارگردان هم امضا بگیرم. کارگردان این فیلم آن موقع هنوز معروف نبود و فکر می‌کنم که فیلم اول یا دومش بود.عکاس فستیوال هم از ما عکس گرفت و آدرس هتل ما را گرفت و فردا عکس را برایم فرستاد . این ماجرا گذشت و من آن صحنه را فراموش کردم. در زمان انقلاب که شاید بیست، سی سال از آن ماجرای فستیوال گذشته بود، یک روز صبح مجله‌ی فیلم را خریدم و هنگام تورق دیدم عکس مردی که در مجله فیلم است شبیه همان مردی است که من از او امضا گرفته‌ام.. .. من تا دیدم که این چهره در مجله فیلم آشناست، به سراغ جعبه ی عکس‌های قدیمی ام رفتم و همان عکس را پیدا کردم و در کنار مجله گذاشتم و دیدم که  شبیه هم هستند .این شخص تارکوفسکی بود. وقتی فهمیدم که تارکوفسکی را دیده‌ام، از او امضا گرفته‌ام و با او عکس دارم خیلی حال خوشی به من دست داد. شب مهمان داشتم و یکی از مهمان‌های من بابک احمدی بودبه او گفتم: می‌دانی که من با تارکوفسکی عکس دارم؟ او هم با نا باوری نگاهم کرد ! گفتم من زمانی که نوجوان بودم با تارکوفسکی عکس گرفته‌ام. عکس را آوردم و بلوا به پا شد که تو چطورتا به حال متوجه نشدی که بااین آدم مهم و بزرگ دیدار کرده ای و با او عکس گرفته ای !. آن زمان هنوز مهم نشده بود و با همان فیلمی مهم شد که ما آن شب در فستیوال دیدیم.فکر می کنم” کودکی ایوان ” بودو فکر می کنم جایزه هم گرفت  . این هم یکی از ماجراهای عجیب زندگی من است که هنوز هم از به یاد آوردن آن لذت می‌برم.

*برای ما سبب افتخار است که زنی هنرمند مثل شما، غول‌های سینمای را از نزدیک دیده است. از ملاقات با تروفو و گدار گفتید؛ چقدر در آن دوران وسوسه حضور در سینما ، فیلمسازی یا حتی بازیگری را داشتید و اصلا آیا وسوسه ای بوده‌است؟

به هر حال من دختر جوانی بودم و مثل هر دختر جوان دیگری دوست داشتم که آرتیست و معروف شوم و این خیلی طبیعی است ولی این اتفاق نیفتاد؛ شایداز نظر منِ قضا و قدری،  قرار بوده که نیفتد.

*در حال حاضر چقدر سینمای جهان را دنبال می‌کنید ؟ علاقه‌مندی‌تان به کدام فرم و گونه از سینماست و کدام فیلمساز، فیلمساز محبوب شماست؟ این اواخر چه دیدید که نظرتان را جلب کرد؟

برای دنبال کردن سینمای دنیا متاسفانه باید به خارج از ایران برویم و باعث تاسف است که ما فیلم‌های روز را نمی‌توانیم در سینماها ببینیم، این دیگر تقدیر ما بوده و کاری نمی‌شود کرد. آخرین فیلمی که بسیار روی من تاثیر گذاشت و خیلی آن را دوست داشتم فیلمی به نام «رنج و شکوه» اثر آلمودوار بود که فکر می‌کنم دو، سه سال قبل آن را در پاریس دیدم که فیلم فوق العاده‌ای بود. معمولا من برای هیچ فیلمی دو بار به سینما نمی‌روم ولی برای این فیلم این اتفاق افتاد و خیلی آن را دوست داشتم. از فیلم‌های ایرانی هم این اواخر فیلم «آتابای» اثر نیکی کریمی را دیدم ، آن را دوست داشتم و فیلم خیلی خوبی بود. در سینمای دنیا هم آلمودوار، گدار ، وودی آلن ، کیشلووسکی و لارس فون تریر  رادوست دارم و البته ویسکونتی هم که جای خود دارد . از قدیمی‌ترها هم جان فورد را خیلی دوست دارم و جایگاه اینگمار برگمان هم برایم ویژه است. درواقع خیلی‌ها را دوست دارم و همیشه دنبال کرده‌ام و تا آنجا که توانسته‌ام فیلم دیده‌ام و وقتی که به سفر می‌روم اگر هر روز دو فیلم نبینم، حتما یک فیلم را خواهم دید. بنابراین سینما را تا آنجا که بتوانم دنبال می‌کنم.

*شما همیشه کنش مند و صاحب عقیده بودید و در موضوعات اجتماعی سیاسی اهل نظر؛ اما فیلمسازان فعلی ما کمی منفعل و بیشتر هنر را برای هنر می‌دانند. در روزگار شما اما نسلی مثل ناصر تقوایی ، بهرام بیضایی ، مسعود کیمیایی و مانده است. خودتان چقدر کنش مندی را در حوزه سینما مطلوب می‌بینید ؛ این چیزی بوده که از مانی حقیقی هم بخواهید که عقیده‌اش در موضوعات اجتماعی سیاسی را در سینما و محافل مطرح کند؟

شما کلمه‌ی ” منفعل “رادر کنار “هنر برای هنر” گذاشته‌اید که این از نظر من اصلا درست نیست. وقتی کسی فیلمی می‌سازد، پس آدم منفعلی نمی تواند باشد .؛  فیلم ساخته ولی فیلمی ساخته که برای عام نیست. یعنی هنر برای هنر است و این هم یک نوعش است. خیلی‌ها نقاشی می‌کنند که یا هنر برای عام است و یا هنر برای هنر است. اگر کسی دوست دارد نوعی از فیلم را بسازد که اسمش را من یا شما هنر برای هنر می گذاریم، حتما آدم منفعلی نیست چون ” ساخته ” . فقط صاحب سلیقه‌ای متفاوت با سلیقه‌ی شما یا با سلیقه‌ی من است، درنتیجه به نظر من کلمه‌ی منفعل در اینجا اصلا درست نیست.

من سینمای اجتماعی را دوست دارم که در ایران خیلی ساخته شده. موضوعات سیاسی را هم اگر اثر درستی از آب درآمده باشد دوست دارم. «جدایی نادر از سیمین» را دوست دارم و به نظر من «اژدها وارد می‌شود» یکی از شاهکارهای سینمای ایران است؛ نه به این خاطر که پسر من آن را ساخته بلکه به این دلیل که فیلم فوق العاده ای است، و یا «شهر زیبا» که به نظر من از همه‌ی فیلم‌های اصغر فرهادی بهتر است و من آن را بسیار دوست دارم. «گوزنها»، «غزل» و «سرب» فیلم‌های شاهکار مسعود کیمیایی هستند. در مورد بهرام بیضایی، من تئاترهای او را به سینمایش ترجیح می‌دهم و ترجیح می‌دهم نمایشنامه‌هایش را بخوانم تا اینکه آثار سینمایی اش را ببینم هرچند که از آثار او «رگبار»و “مسافران” و همچنین فیلم کوتاهش به نام «سفر» را بسیار دوست دارم. از آثار جوان‌های امروز باید بگویم که «ابد و یک روز»سعید روستایی  «ایستاده در غبار» مهدویان ، “شبی که ماه کامل شد ” نرگس آبنار،” پذیرایی ساده” مانی حقیقی و ” دو زن ” میلانی و ” جهان با من برقص ” سروش صحت ، و”اسرافیل ” و ” ناهید ” از  آیدا پناهنده و تمام فیلم های رضا میر کریمی ورخشان بنی اعتماد را دوست دارم  . فیلمسازان جوان خیلی خوبی آمده‌اند و امیدوارم که بتوانند ادامه دهند. این امیدواری را برای این میگویم که شنیده‌ام دارند قوانینی می سازند که بسیار موحش است – یعنی فقط کلمه‌ی موحش را می‌شود به کار برد- و امیدوارم که اینطور نشود ولی بالاخره وقتی که آدم از این طرف و آن طرف  حرف‌هایی می‌شنود که مستند است، بعید نیست که این شایعات به واقعیت تبدیل شود. من از این موضوع متاسف هستم ولی مثل اینکه اتفاقات بدی قرار است برای سینمای ایران بیفتد، یعنی بگیر و ببند ده برابر شود. به هر حال امیدوارم که جوان‌ها سرخورده نشوند و بتوانند به کارشان ادامه دهند.

*خود شما به عنوان کسی که بهرام بیضایی را می شناخته، آیا شکل مواجهه و مهاجرت این شخصیت از ایران را اقدامی معقول و درست می‌دانید و نظرتان چیست؟

ما روزگار سختی را در حیطه‌ی فرهنگ و هنر گذرانده ایم وهنوز هم داریم می‌گذرانیم. سانسور بیداد می‌کند و اصلاحیه‌هایی که برای فیلم، کتاب یا تئاتر تحویل ما می دهند خیلی پرت و بی منطق است. به هر حال”مانع” است، مانعی که نمی‌گذارد نویسنده، مترجم و فیلمساز راحت کار خودشان را بکنند. در مورد بهرام بیضایی باید بگویم که او زیاد به خانه‌ی ما نمی‌آمد و گاهی به استودیو می‌رفت و با پدرم کار داشت. من خیلی متاسف هستم که او رفتن را به ماندن ترجیح داد، یعنی هر کسی می‌توانست برود ولی آن‌هایی که رفتند آیا توانستند آن شاهکارهایی را که در ایران ساختند ، در خارج از ایران هم بسازند؟ قبل از همه ابراهیم گلستان را در نظر بگیرید؛ او در این چهل و خرده‌ای سال-که تازه قبل از انقلاب هم رفته بود- غیر از چند مصاحبه، چه کار کرد؟ هیچ . چه چیزی نوشت؟هیچ . اگر چیزی از او چاپ شده متعلق به قبل است و مال الان نیست. شهرنوش پارسی‌پور آیا توانست یک چیزی مثل “طوبا و معنای شب” بنویسد؟ خیر، نتوانست. منیرو روانی پور چه کرد؟ آیا توانست چیزی مثل “اهل غرق” و “کنیزو” را بنویسد؟ خیر. حتی سهراب شهید ثالث چه کار کرد؟ توانست فیلمی مثل «طبیعت بی جان» بسازد؟ خیر.امیر نادری چه شد ؟کسی که تنگسیر و دونده را ساخته بود . هر کدام را که نگاه کنید، در خارج از ایران نتوانستند به خوبیِ کارهایی که در ایران کرده بودند بنویسند، بسرایند یا  بسازند. بهرام بیضایی ممکن است که در آنجا تئاترهای خوبی اجرا کرده باشد اما برای چند مخاطب؟ برای چند علاقه‌مند واقعی به تئاتر؟ آیا همه‌ی ایرانی‌های آنجا عاشق تئاتر هستند؟ آیا همه‌ی آن‌ها نمایش بهرام بیضایی را دیدند لذت بردند ؟ من فکر نمی‌کنم که اینطور باشد. فکر می‌کنم که این شرایط ممیزی و سانسور برای همه است . بنابراین به نظر من بهرام بیضایی اشتباه کرد که رفت؛ من حق دخالت ندارم و تصمیم شخصی او بوده ولی فکر می‌کنم که جوان‌های ما به این آدم‌ها احتیاج دارند. هر چقدر که اذیتتان کنند و هر چقدر که مانع کارتان شوند، هر چقدر که به تئاتر، نمایشنامه‌، فیلم و کتابتان اصلاحیه ببندند؛ به نظر من باز هم باید می‌ماندند. بیضایی باید می‌ماند چون جوان‌ها به او احتیاج دارند و نباید جا خالی می داد. خودم را مثال می‌زنم؛ من در حد بهرام بیضایی یا ابراهیم گلستان، شهرنوش پارسی‌پور و … نیستم. من یک مترجم و گالری‌دار ساده هستم اما به هر حال سی و سه سال است که گالری دارم و هر هفته یک نمایشگاه می‌گذارم. اگر ضرب کنیم می‌بینیم که من در این سی و سه سال حدود هزار و پانصد نمایشگاه برگزار کرده ام و چندین و چند جوان را به جامعه‌ی هنری معرفی کرده‌ام، اگر من در توانم هست که یک چنین خدمتی کنم چرا جاخالی بدهم، بروم و این خدمت را انجام ندهم؟ من حدود چهل کتاب ترجمه کرده‌ام که شاید ده جلد آن مال قبل از انقلاب است و سی جلد آن مال بعد از انقلاب. آیا این سی کتاب هیچ تاثیری روی هیچکس نگذاشته‌است؟ چرا «بیگانه» اثر آلبر کامو که من آن را ترجمه کرده‌ام، دارد به چاپ چهل و یکم می‌رسد؟ چون خوانده شده‌است. چرا کتاب «از عشق» که من آن را ترجمه کردم در روز اول پخش هزار و پانصد جلد از انبار پخش کننده به کتابفروشی ها رفت؟ پس مردم به خواندن کتاب علاقه‌مند هستند. این‌ها را گفتم، برای اینکه تاکید کنم جوان‌های ما به فرهنگ، هنر و یاد گرفتن علاقه‌مند هستند.

*و شما در خودتان این رسالت ماندن و تحویل اثر و حضور هنری را میبینید؟

بله ؛ اگر ما به اندازه‌ی سر سوزن توانایی این را داریم که بتوانیم خدمت کنیم و بتوانیم چیزی به فرهنگ این جامعه اضافه کنیم، متعهد هستیم تا این کار راانجام دهیم. باید بمانیم و این کار را بکنیم حتی اگر این همه اذیت‌مان کنند. شاید باورتان نشود ،اما من برای این کتابهایی که بعد از انقلاب ترجمه کرده‌ام، حتما بیست و هفت، هشت بار به وزارت ارشاد رفته‌ام و حتما بیست و هفت، هشت بار توضیح داده‌ام، چانه زده‌ام و توجیه کرده‌ام و از درِ آن اداره موفق بیرون آمده‌ام. توانسته‌ام توجیه کنم و حرفم را به کرسی نشانده‌ام . خیلی انرژی مصرف کرده‌ام ولی در جهت بهینه کردن کار . کار منِ مترجم همین است، مگر قرار است که چه اتفاقی بیفتد؟ اینجا اینطور است و ما هم همینطور با آن جلو می‌رویم و جلو هم رفته ایم. بنابراین من شخصا با رفتن بهرام بیضایی موافق نیستم، با رفتن ابراهیم گلستان موافق نیستم، با رفتن اسماعیل خویی، سهراب شهید ثالث، شهرنوش پارسی‌پور، منیرو روانی پور و … موافق نیستم. به هر حال این‌ها آدم‌های مهم فرهنگ و هنر ما بودند. من هم می‌توانستم بروم و بالاخره حداکثر فروشنده‌ی یک مغازه می‌شدم ولی برای چه این کار را نکردم؟ برای اینکه خودم را متعهد می‌دانستم. برای اینکه دارم کیف می‌کنم از کاری که کرده ام و لذت می‌برم از کاری که الان دارم می‌کنم، بنابراین به نظر من هیچکدام از این افراد نباید می‌رفتند.باز هم میگویم که این یک تصمیم شخصی است و من حق دخالت ندارم اما حق اظهار نظر که دارم .

*ما از سوی دیگر، شخصی مثل ناصر تقوایی را هم داریم که در گوشه عزلت است و از آن میان بهمن فرمان آرا و مسعود کیمیایی هستند که کماکان فیلم می‌سازند ، شما اگر فیلمساز بودید در مواجهه با سانسور و عقب راندن کدام را انتخاب می‌کردید؟ فیلمسازی یا عقب کشیدن؟

من عقب نشینی را دوست ندارم. باید بمانیم، بسازیم، بنویسیم و اگر می‌توانیم و اگر در توانایی‌مان هست به اندازه‌ی یک سر سوزن هم که شده فرهنگ و هنر مملکت را بهتر کنیم. من هیچوقت یادم نمی‌آید که در مرحله‌ای از زندگی‌ عقب نشینی کرده باشم، همیشه مبارزه کرده‌ام، جلو رفته‌ام و الان هم فکر می‌کنم که کار خوبی کرده‌ام. پشیمان نیستم از اینکه الان چقدر خسته‌ام، چقدر انرژی از دست داده‌ام و چقدر این انرژی می‌توانست برای کارهای دیگر و بهتری صرف بشود ،اما اشکالی ندارد.راضی هستم .

*تازگی نمایشگاهی از عکس و نقاشی مسعود کیمیایی در گالری گلستان برگزار شد، گویا نقاشی و عکس گره محکمی با سینما دارد و سینمای آقای کیمیایی همیشه عکس‌های خوبی داشته است. اولین مواجهه‌‌ی شما با عکس‌ها و نقاشی، چقدر مطمئنتان کرد که آقای کیمیایی در این زمینه هم موفق خواهد بود؟ این سوال را از این جهت می‌پرسیم که سایت مشرق در زمان برگزاری این نمایشگاه در نقدی تند با عنوان کاسبی گلستان و کیمیایی یاد کرد، در حالی که آثار به اذعان بازدیدکنندگان جذاب بود.

آقای مسعود کیمیایی، آقای مسعود کیمیایی است یعنی سازنده‌ی «گوزنها»، «غزل»، «قیصر»، «سرب» و فیلم‌های خیلی خوب دیگر. از طرفی او دوست پنجاه ساله‌‌ی من است، شاید هم بیشتر و حدود پنجاه و سه، چهار سال. او زنگ زد و گفت که من نقاشی می‌کنم و بیا و کارهای من را ببین؛  من نمی‌دانستم او نقاشی می‌کند. رفتم آثارش را دیدم و گفتم که نمایشگاه برایت می‌گذارم. او اصلا ادعای نقاش بودن ندارد و فیلم‌ها یا تخیلات خودش را روی بوم کشیده بود. بله؛ طراحی فوق العاده ای نداشت. درواقع کمپوزیسیون و رنگ‌هایش خیلی خوب بود ولی از لحاظ طراحی خیلی عالی نبود، چرا که به کلاس طراحی نرفته و طراحی بلد نیست و ادعایی هم ندارد . من به این دلیل که دوستم و یک کارگردان بسیار معروف سینمای ایران تصاویری روی بوم کشیده که سرشار از تخیل است، از این تخیل و فانتزی خوشم آمد و نمایشگاه گذاشتم. یک خبرنگار از من سوال کرد که آیا اگر شخص دیگری این‌ها را می‌کشید و به گالری می‌آورد شما قبول می‌کردید؟ گفتم که خیر، من آدم صریح و شفافی هستم و هیچ رودربایستی با هیچ احدی ندارم. بنابراین خیلی راحت جوابم را دادم و گفتم که خیر؛ معلوم است که اگر شخص دیگری جز مسعود کیمیایی بود، من این کار را نمی‌کردم. من بعد از سی و سه سال یک نمایشگاهی گذاشتم که ممکن است از لحاظ کیفیت نقاشی خیلی سطح بالا نبوده باشد اما خود نقاش برای من خیلی مطرح بود. مسعود کیمیایی برای همه‌ی مردم ایران مطرح است، کمااینکه در آن شبی که نمایشگاه برگزار شد خیابان آنقدر شلوغ شده بود که پلیس آمد و از من پرسید که امشب اینجا چه خبر است؟ من در پاسخ گفتم که مسعود کیمیایی نمایشگاه نقاشی دارد؛  خندید و گفت: قیصر؟ من گریه‌ام گرفت از اینکه یک پلیس اینقدر با خوشحالی درباره یک فیلمی صحبت می‌کند . این‌ها همه ارزش دارد. ما  این حرف‌هایی را که در فضای مجازی می‌گفتند ،  می‌خواندیم و می‌خندیدیم و هیچکدام ناراحت نشدیم. به این دلیل که خیلی بی منطق، پرت و زاییده‌ی جهالت نویسنده‌هایش بود. هیچکس فکر نکرد که این آدم ارزش دارد و آدم مهمی است. کسانی که این‌ها را نوشتند اصلا فکر ارزش این آدم را نکردند و به این آدم حرمت نگذاشتند. یعنی سی، چهل درصد از جوان‌های ما واقعا بی اخلاق اند و اصلا به این گفته شک نکنید؛ نه فقط راجع به مسعود کیمیایی که راجع به همه چیز اینطور هستند. قدردان نیستند و به نظر من این خیلی باعث تاسف است. متاسفانه من نقد “مشرق” را نخوانده‌ام و الان فهمیدم که یک چنین چیزی را نوشته و خیلی هم تعجب کردم. ما برای فروش آثار کیسه ندوخته بودیم، البته چند اثر فروش رفت اما اصلا فکر فروش نبودیم. ما به این فکر بودیم که تخیلات مسعود کیمیایی کارگردان معروف سینمای ایران را نشان بدهیم، همین و فقط همین. ما هر دو کارهای خودمان را داریم و از کارهای خودمان پولمان را در می‌آوریم، احتیاجی به فروش این نقاشی‌ها نبود که من برایش نمایشگاه بگذارم؛ بنابراین کیسه‌ای ندوخته بودیم. به هر حال شما هر کاری که بکنید، مردم حرف می‌زنند. یک مثال برای شما بزنم و آن اینکه اولین ترجمه‌ی کتابم از اوریانا فالاچی به نام «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» درآمده بود و من هم بیست و دو، سه ساله بودم. یک دفعه همه‌ی روزنامه‌ها نوشتند و سر و صدا کردند که یک مترجم جوان زاده و متولد شد. من هم اصلا آمادگی آن را نداشتم و واقعا گیج شده بودم. روزنامه‌ی “کیهانِ” آن زمان یک صفحه‌ی کامل در مورد این کتاب نوشته بود. در یک ستون نوشته بود که کتاب خوبی است و بقیه‌ی ستون‌ها راجع به مترجم بود که چقدر جوان است و چقدر فارسی‌ او خوب است و چقدر خوب ترجمه کرده است. من ،هم گیج و هم هول شده بودم و از طرفی خیلی هم خوشحال بودم. یادم است که این صفحه از روزنامه را برای پدرم بردم . با خنده گفتم ببینید که در یک صفحه چه تعریفی از من کرده‌اند، پدرم اصلا به روی خودش نیاورد و گفت: چه کسی گفته‌است؟ چه کسی تعریف کرده‌است؟ و وقتی اسم او را گفتم-که الان خاطرم نیست چه کسی بود-گفت بدا به حال تو که یک چنین شخصی از تو تعریف کرده‌است. من آنجا فهمیدم که این که چه کسی تعریف کند و این که چه کسی تکذیب کند مهم است و این را تا الان هم آویزه‌ی گوش کرده‌ام. هر کس از تو بد می‌گوید، نباید ناراحت بشوی. مهم این است که چه کسی و چه شخصیتی از تو بد می‌گوید؛ یا اگر هر کسی از تو تعریف کرد خوشحال نشو، همه الکی یک چیزهایی می‌گویند و مخصوصا در ایران اینطور است که همه قربان آدم می‌روند، پس احمقانه است اگر آدم خوشحال شود!”چه کسی” دارد قربانت می‌رود و از تو تعریف می‌کند؟ این مهم است. بنابراین ما از این حرف‌هایی که زده شد ناراحت نشدیم، فقط من متاسف شدم از اینکه انقدر آدم‌های بی منطق در این ممکلت زیاد هستند و این خیلی باعث تاسف است.

*از سینمای شخص مسعود کیمیایی که امسال در جشنواره هم فیلمی در بخش مسابقه دارد کدام اثرشان، اثر محبوب شماست و بهترین قهرمان سینمایی کیمیایی را کدام بازیگر می‌دانید؟ وثوقی ، عرب نیا ، فروتن یا حامد بهداد؟

من در سینمای کیمیایی «غزل» را بسیار زیاد دوست دارم، همینطور «قیصر»، «سرب» و البته «گوزنها» که جای خود دارد. «دندان مار» هم قشنگ بود ولی «سرب» خیلی روی من اثر گذاشت. کیمیایی به نظر من روانشناس است و آدم‌ها را می‌شناسد. یعنی در فیلم‌های او هیچکس حرف الکی نمی‌زند، همان حرفی که باید در زندگی واقعی از دهان این کاراکتر بیرون بیاید در فیلم هم هست. همه همانی هستند که باید باشند؛ چه در رفتار و کردار، چه در حرکات و گفتار، همه خودشان هستند. متاسفانه من چند فیلم از آثار اخیر او را ندیده‌ام ولی از «گوزنها» که چندین بار آن را تماشا کرده‌ام خوشم می‌آید و «غزل» را خیلی زیاد دوست دارم. کیمیایی را دوست دارم و کاری نمی‌شود کرد! بهترین بازیگر هم به نظر من بهروز وثوقی است، وثوقی یک سر و هزار گردن از بقیه‌ی آدم‌هایی که نام بردید بالاتر است!

*شما که می‌دانیم به شدت مخاطب سینمای هنر و تجربه هستید، چقدر سینمای قصه گو و قهرمانی را دوست دارید ؟

بله، من زیاد به تماشای فیلم‌های هنر و تجربه می‌نشینم و خیلی دوست دارم. همیشه به سینما فرهنگ می‌روم و در سالن به آن کوچکی بیشتر از سه، چهار نفر هم نیستیم ولی فیلم‌های مستندی را که می‌بینم بسیار دوست دارم. مستند «بزم رزم» را دیدم و شاهکار بود، این فیلم راجع به موسیقی انقلابی ایران بود. مستند «چاووش» هم بسیار عالی بود و خیلی آن را دوست داشتم.یا مستند “در جستجوی فریده ” . فیلم‌های خیلی خوبی دیده‌ام و به همین خاطر است که سینمای هنر و تجربه را خیلی دوست دارم. راجع به فیلم‌های قهرمانی و اجتماعی باید بگویم که فیلم‌هایی که معضلات اجتماع را تعریف می‌کنند خیلی دوست دارم؛ مثل «جدایی نادر از سیمین» و خیلی فیلم‌های زیادی که شاید الان حضور ذهن نداشته باشم تا نامشان را بگویم ولی فیلم‌های «ایستاده در غبار»، «ابد و یک روز» و «سرو زیر آب »باشه آهنگر را خیلی دوست داشتم. «پذیرایی ساده‌» اثر مانی حقیقی را خیلی دوست داشتم و البته «اژدها وارد می‌شود» به نظر من فوق العاده بود و آن را هم خیلی زیاد دوست داشتم. فیلم «آتابای» اثر نیکی کریمی را هم اخیرا دیدم و خیلی خوشم آمد . به همین خاطر سینمای مستند در هنر و تجربه را زیاد تماشا می‌کنم. به هر حال جوانان ما در حال حاضر دارند خیلی خوب فیلم می‌سازند.

*از میان فیلمسازان جوان مثل سعید روستایی ، هومن سیدی و محمد حسین مهدویان کار کدام را می‌پسندید و آیا سینمای شهری و پر خشونتی که تصویر می‌کنند را دنبال می‌کنید و سلیقه‌تان هست؟

کارهای سعید روستایی را دوست دارم و «ابد و یک روز» به نظر من یک شاهکار بود. از جوان‌های فعلی به نظر من سعید روستایی خیلی خوب است و می‌داند که دارد چه کار می‌کند.نیما جاویدی را اسم نبردید ، خیلی خوب است .

*به تازگی نقش اقتباس از آثار درخشان در سینما و شبکه نمایش خانگی قوت گرفته، این اواخر سریال «زخم کاری» را با اقتباس از نمایشنامه مکبث و همین طور رمان “بیست زخم کاری” داشتیم که بسیار دیده شد، شما به عنوان یک مترجم و نویسنده قهار نظرتان درباره آن کار چه بود؟و چقدر اقتباس را برای احیای سینما لازم می‌دانید؟

من متاسفانه سریال‌ها را نمی‌بینم ولی کتاب “بیست زخم کاری” محمود حسینی زاد را خواندم و خیلی کتاب خوبی است. اصولا از نوشته‌های او خیلی خوشم می‌آید و همه‌ی قصه‌های او را خوانده‌ام و یکی از یکی قشنگ‌تر است. من سریال نمی‌بینم و نمی‌توانم قضاوت کنم که آثار خوبی از آب درآمده‌اند یا خیر ولی ما از نویسندگان معاصرمان قصه‌های خیلی فوق العاده ای داریم که می‌تواند فیلم و سریال شود. از این دست قصه‌ها می‌توانم به “مدار صفر درجه” و “زمین سوخته” که هر دو از آثار احمد محمود هستند و همچنین “شوهر آهو خانم”، “ثریا در اغما”، “کلیدر” و “سووشون” اشاره کنم. همه‌ی این‌ها تصویر هستند، خصوصا آثار احمد محمود و محمود دولت آبادی خیلی تصویری هستند و وقتی که آن را می‌خوانی،راحت تصورشان می کنی و این‌ها خیلی راحت می‌توانند تبدیل به فیلم شوند. من تعجب می‌کنم که چرا کسی به سراغ ساخت این رمان‌ها نرفته است.

 

*شاید خیلی از بازیگران سینما دوست داشته باشند به عنوان یک چهره فاخر بدانند که لیست چند بازیگر برتر جوان از نظر شما شامل چه کسانی‌ست و پنج بازیگر برتر فعلی سینما از نظر شما چه کسانی هستند؟

از آقایان از بازی نوید محمدزاده خوشم می‌آید و هر چه تا به حال بازی کرده عالی بوده، صابر ابر هم خیلی خوب است. کسی که همیشه من از بازی او خوشم آمده هادی حجازی فر است  که خیلی خوب بازی می‌کند. از خانم هااگر کمی عقب‌تر برویم از لیلا حاتمی ، هدیه تهرانی و نیکی کریمی می توانم نام ببرم. همچنین سحر دولتشاهی وترانه علیدوستی و ویشکا آسایش هم خیلی خوب بازی می‌کنند و همینطور الناز شاکردوست که در فیلم «شبی که ماه کامل شد» فوق العاده و درجه یک بود و از سارا بهرامی هم خیلی خوشم می آید . من فکر می‌کنم که شاکردوست یکی از کسانی است که می‌تواند در آینده در سینمای ایران اول شود، خیلی عالی است .

*مانی حقیقی با تامل بسیاری و با فاصله اقدام یه فیلمسازی می‌کند؛ اولا بگویید چقدر در تولید و فیلمنامه یا مسائل مربوط به کارش با شما مشورت می‌کند و دوم اینکه کدام کار او بیشتر باب طبع شما بود؟

بله، همینطور است. مانی حقیقی کم فیلم ساخته اما وقتی که فیلم می‌سازد خوب می‌سازد. این را به این دلیل نمی‌گویم که پسر من است . پسر هر کسی که بود من همین حرف را می‌زدم. گاهی اوقات لطف می‌کند و می‌گوید که سر فیلمبرداری بروم و تماشا کنم. من برای فیلم «اژدها وارد می‌شود» به قشم رفتم و چند روزی در آنجا بودم. کار گروه را دیدم و از نزدیک مشاهده کردم که چقدر همه باعشق کار می کنند و همه چیز چقدر قشنگ دارد پیش می‌رود. راجع به فیلم‌ها و کارهایش  با من صحبت نمی‌کند . سناریوی «تفریق» را چند سال پیش به من داد و آن را خواندم. ولی فیلم را هنوز ندیده‌ام و سر صحنه‌ی آن هم نبوده‌ام ولی به نظر من باید فیلم فوق العاده‌ای باشد و ان‌شاءالله که عالی شود . از نظر من تا الان «اژدها وارد می‌شود» بهترین فیلم مانی بوده‌است. آنقدر خوب ساخته شده بود که خیلی از نزدیکان من قصه‌ای که در آن فیلم گفتیم را باور کردند و عجیب بود که خیلی از آدم‌هایی که به من نزدیک هستند و همه چیز زندگی من را می‌دانند از من سوال کردند که چرا تو این قصه را به ما نگفته بودی! وقتی من گفتم که این فیلم راست نیست و همه‌ی ما در فیلم مطابق سناریو بازی کردیم جوری که یعنی این قصه راست است ، خیلی‌ها از اینکه گول خورده‌اند عصبانی شدند!، او آنقدر خوب این فیلم را ساخته بود که همه باور کرده بودند که این قصه می‌تواند راست باشد. واین یعنی خودِ سینما !. سینما همین است !.

دنیا خمامی

 

کلید واژه:
گروه بندی: اخبار , ویژه ها

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است